نداند کسي قدر روز خوشي

شاعر : سعدي

مگر روزي افتد به سختي کشينداند کسي قدر روز خوشي
چه سهل است پيش خداوند مالزمستان درويش در تنگ سال
خداوند را شکر صحت نگفتسليمي که يک چند نالان نخفت
به شکرانه باکند پايان بپايچو مردانه‌رو باشي و تيز پاي
توانا کند رحم بر ناتوانبه پير کهن بر ببخشد جوان
ز واماندگان پرس در آفتابچه دانند جيحونيان قدر آب
چه غم دارد از تشنگان زرودعرب را که در دجله باشد قعود
که يک چند بيچاره در تب گداختکسي قيمت تندرستي شناخت
که غلطي ز پهلو به پهلوي ناز؟تو را تيره شب کي نمايد دراز
که رنجور داند درازاي شببرانديش از افتان و خيزان تب
چه داند شب پاسبان چون گذشت؟به بانگ دهل خواجه بيدار گشت